شهر من...گرگان

اینجا برای شهرم مینویسم...

شهر من...گرگان

اینجا برای شهرم مینویسم...

سلام...


مکان...میدون تالار...ساعت...۱۰/۳۰ شب...توی ماشین نشستم و منتظر کسی هستم...فکر میکنم...کاش به جای اون بیلبورد گردون فخرالدین میچرخید!!!! از مجسمه چه توقعاتی دارما!!!

به تالار نگاه میکنم...مدت انتظارم اونقدر طولانی هست که همه رنگاشو ببینم...منتظر رنگ نارنجیش میمونم...نارنجی هم میشه...

باز فکر میکنم...کاش تالار یه کم بزرگتر بود...یا یه کم خوشگلتر...نمیدونم چرا هیچ وقت باهاش احساس نزدیکی نکردم...با هیچ کدوم از مکان های فرهنگی و هنری شهرم احساس نزدیکی نکردم...

تا حالا شده احساس کنید از شهرتون عقب موندین؟...از شهرتون دور موندین؟...فکر میکنم اون موقع که باید توش میبودم فقط تو فکرش بودم...شادم که حداقل تو فکرش بودم...

اونجا و تو اون لحظه بود که فکر کردم میتونم یه وبلاگ برای شهرم داشته باشم...شهری که دوست میداشتم و دارم...