دکتر سعید

ترم اول بودیم...۴ سال پیش...

کلاس بزرگ بود و شلوغ...استاد فوق مسن بود...چشاش هم ضعیف...اونقدر که با عینک هم به سختی میدید...بچه ها از این موقعیت تا میتونستن سوءاستفاده میکردن ...اول کلاس کیف و کتاباشونو میذاشتن ...آخر کلاس موقع حضور غیاب برمیگشتن...

همیشه خیلی ها غیبت میکردن و استاد هم براش مهم نبود...

...اولین بار بود که سر کلاسش حضور نداشتم...

-جلسه بعد از غیبت من...

...قبل شروع کلاس استاد رو به من میکنه و میگه...

استاد:خانوم شما ...شما چرا جلسه پیش نیومدین؟

من:

...کلی علامت تعجب روی سرم اومد...آخه استاد اصلا نمیدونست کی برای این کلاسه ،کی نیست...اصلا فکرشم نمیکردم استاد منو بشناسه چه برسه به اینکه متوجه غیبتم بشه...!!!!!!!!!!!!!

با کلی تلاش تونستم از دست سئوال و جواب استاد محترم خلاص شم...آخر کلاس اومد سمتم!

استاد:خانوم شما بالاخره کجا بودی؟

من:استاد گرگان بودم...

استاد میره تو فکر و با لحنی که مشخص بود تو اون لحظه رفته بود تو دوران جوونیش گفت: گرگان...ناهارخوران!

من:

از اون به بعد به من میگفت خانوم گرگانی و دوستای منم شده بودن دوستای خانوم گرگانی!

عجب دورانی بودااااااااااا!

اون استاد هر جا که هست خوش باشه و سلامت!