خوشا رشت و گرگان و گرگان و گرگان و ...

امروز بعد از مدتها گرگان گردی کوتاهی داشتیم...دلم می خواد از اون راننده تاکسی که مسیر کوتاهیو باهاش بودیم و یادمون آورد آدم های خوب توی شهر زیادن تشکر کنم...کلا انرژی گرفتیم...تا وقتی رسیدیم خونه همه آدما یه جور دیگه بودن...هوا عالی بود...و من باید باز دل بکنم...

...من دلم می خواست گرگانم برف بباره...

یه استاد داشتیم برای درس ادبیات عمومی...به  شعر مشیری که میرسید یه جایی با احساس تر میشد...اونجایی که میگه:

«شدم آن عاشق دیوانه که بودم»

استادمون می خوند:

«شدم آن عاشق دیوانه ی دیوانه ی دیوانه که بودم»

یه شعر دیگه هم بود که تو اون ترم می خوندیم از اخوان ثالث...شعر کهن بوم و بر...یه بیت داره که میگه:

«خوشا رشت و گرگان و مازندرانت   که شان همچو بحر خزر دوست دارم»

منم به سبک استاد می خوندم:

«خوشا رشت و گرگان و گرگان و گرگان و ...»