سلام
امروز، کلاسمون بیمارستان دزیانی تشکیل می شد. برای برگشتن از بیمارستان ، به جای اینکه از مسیر عادی و سرراستِ شهرداری – کاخ برگردم، تصمیم گرفتم از ملاقاتی برم، پیاده. فقط به خاطر یه حس نوستالزیک.
بچه که بودم یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیم این بود که از روی پلِ میدون ملاقاتی رد شم! همیشه تو رویاهام خودمو تو حالی تصور می کردم که دارم از پل رد می شم و واسه اونایی که پایین منتظرمن دست تکون می دم!
الان 20 سال و چند ماهمه و هنوزم که هنوزه ذره ای از اون حس کم نشده!! هنوزم که هنوزه هر بار که از کنار میدون ملاقاتی رد میشم با حسرت بهش نگاه میکنم، در حالی که گوشه ی لبم یه لبخند کوچیک نشسته... دوباره رفتن به همون رویای کودکی... راه رفتن روی پل آرزوها...
باشد که تحقق آرزوی کودکی ام را ببینم :)
*اینم از اولین پست من تو این وبلاگ
** دیشب به هزار طریق تو اینترنت دنبال یه عکس از این قشنگترین میدون شهرمون گشتم و دریغ ار یکی!! دیگه چیزی نبود که تو گوگل وارد نکرده باشم!! این عکس هم امروز خودم به طرز ناشیانه ای گرفتم جهت خالی نبودن عریضه.
*** برنامه ای که برای پستای آینده م دارم یکی راجع به وضعیت بیمارستان های آموزشی شهره و یکی هم آموزش و پرورش... اگه فرصتی شد البته. که شاید بمونه برای بعد از امتحانا.
Your post is a timely contribution to the debate
Reading this makes my decisions easier than taking candy from a baby.
Your post has moved the debate forward. Thanks for sharing!
Your article perfectly shows what I needed to know, thanks!
Thanks for introducing a little rationality into this debate.
Great article but it didn't have everything-I didn't find the kitchen sink!
And to think I was going to talk to someone in person about this.
سلام دوست عزیز
وبلاگ بسیار زیبایی دارین
لطفا از وبلاگ منم دیدن کنید
http://sohrevardigorgan.blogsky.com/